بسم الله الرحمن الرحیم

پسری فقیری که برای تحصیل خود دست فروشی می کرد یک روز به شدت دچار تنگ دستی شد او فقد یک سکه ناقابل در جیب داشت در حال که گرسنکی به او سخت فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه تقاضای غذا کند. در خانه را زد با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش باز کرد پسر دست پاچه شد به جای غذا یک گلاس آب خواست دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است برایش یک گلاس شیر بزرگ آورد.

پسر شیر را نوشید و آهسته گفت چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت هیچ. (مادر برای ما یاد داده در قبال نیکی که برای دیگران میکنیم چیزی در یافت نکنیم) پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکری میکنم پسرک احمد نام داشت پس از خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قوی تر احساس میکرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان های نیکو کار نیز بیشتر شد.

چندی قبل تصمیم گرفته بود دست از تحصیل بیکشد ولی نظرش تغییر کرد. سالها بعد زن جوان به بیماری شدید گرفتار شد داکتر از درمان وی عاجز شدند او به شهری بزرگتری منتقل شد و داکتر احمد برای مشاوره به این مریض فرا خوانده شد وقتی او نام شهری را که زن جوان از آن جا آمده بود شنید برق عجیبی به چشمانش نمایان شد و او بلا فاصله مریض را شناخت مصمم به اطاقش برگشت و با خود عهد کرد هرچه در توان دارد برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیمار به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس لرز صورت حساب را گشود او اطمنان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورت حساب کار کند.

نگاهی به صورت حساب انداخت جمله به چشمش خورد: همه مخارج با یک گلاس شیر پرداخت شده است امضاء داکتر احمد.

زن جوان حیران ماند. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک گلاس آب در خانه او را زد و او در عوض برایش یک گلاس شیر آورد. اشک در چشمان زن سرا زیر شد فقط توانیست بگوید: خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.

داستان آموزنده

یک ,زن ,گلاس ,شیر ,خانه ,صورت ,یک گلاس ,گلاس شیر ,زن جوان ,صورت حساب ,گلاس آب

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سید محمد صدرالغروی مامان آنا شاعرانه روی لـــانه ی بنفش درس هایی برای جوانان صالحه + تک زنگ طراحی سایت ویکی بوکز اسکای نت